داستان ها و مانگا ها


!وحشت ان شب
داستان ترسناک من و دوستان ....
به زودی...

The Youngest Princess
داستان ترسناک من و دوستان ....
به زودی...

برای ارسال "اداستان ها و مانگا" های خودتون به ایدی زیر توی تلگرام مراجعه کنین

@roobite140

منبع داستان ها
Nullunknown.neocities.org
I do not remember time was, but a long time had passed since our association with the new village! Kelly has made a friend, but one thing seems to be incomplete! A big party? Or a scary and adventurous party! aha Yeah
یادم نمیاد کی بود ولی مدت طولانی از معاشرتمان به روستای جدید میگذشت! کلی دوست پیدا کرده است ولی ولی یک چیز انگار کامل نبود!, چه چیزی میتونست کامل نباشه؟ اهان یک مهمانی بزرگ؟ یا یک مهمانی ترسناک و ماجراجویی! اره خودشه
We needed a very exciting and scary adventure! So what to do? We have to start this party right now
ما نیاز به یک ماجراجویی بسیار مهیج و ترسناک داشتیم! پس چه باید کرد؟ باید همین الان این مهمانی را راه بندازیم
We all decided to have a party and start but one thing prevented us from finishing our decision, the children's secrets that we should go to the garden behind the restaurant. I did not believe in these things at all, so I made fun of them, we continued our games and that night a big party was held. All the villagers were gathered and everyone was happy, at night when we came home and wanted to sleep. we had.....
همه باهم تصمیم گرفتیم که مهمانی رو برگزار و شروع کنیم ولی یک چیزی مانع تمام شدن تصمیم ما میشد,بچه اه اسرار داشتند که به باغ پشت رستوران برویم من اطلاعی درمورد ان باغ نداشتم, ولی از اهالی روستا شنیده بودم که این باغ ارواح دارد , من به هیچ عنوان به این موارد اعتقاد نداشتم بنابرین ان هارا مسخره کردم , به بازی های خود ادامه دادیم و ان شب مهمانی بزرگی برگزار شد تمام اهالی روستا دور هم جمع شده بودنند و همه خوشحال بودن , شب هنگام وقتی به خانه امدیم و قصد خواب داشتیم.....